راهنمایی بودم. معلم امتحان املا گرفت و دفتر بچهها داد به شاگرد خوبای کلاس تصحیح کنن. یکی از اون شاگرد خوبا اینجانب بودم. دفتر ماها خود معلم تصحیح میکرد. دفتر دوستم باز کردم، خط اول کلمه قم اشتباهی نوشته بود قوم. مسخرش کردم و خندیدم بهش. معلم دفتر خودم داد چیزی که میدیدم باور نمیکردم. خودمم نوشته بودم قوم 😂🚶♀️
بگو بخوان فریاد بزنیه حدیث قدسی هست که خداوند توش میفرماید که: اگر در قلب بنده، من بر مشغولیتش غالب باشم، به نجوای با خودم متمایلش میکنم و عاشقش میشوم و عاشقم میشود.اگر خواست مرا فراموش کند، من خود بین او و فراموشی اش فاصله میشوم و نمیگذارم فراموشم کند...
آماده نیست قلبم واسه تنها شدن...حس میکنم کم آوردم، اصلا درگیریهای ذهنی خودم یادم رفت و همش فکر و ذهنم این شده چطور آرومش کنم؟ بهش بگم ته این قصه آرامش و شادی وجود نداره؟ نه! نمیخوام ناامیدش کنم و بترسونمش. نمیخوام بگم کارت اشتباهه ولی میخوام یکاری کنم به خودش بیاد و خودش بفهمه اشتباه فکر میکرده.
آماده نیست قلبم واسه تنها شدن...ما دختران بالغ شده در دههی نود جنگجویان رشید و راسخ فرماندهان جنگهای نابرابر و تن به تن، که گردان را به ما سپردند ولی فرماندهی هرگز بهمان تفویض نشد، آن را از توی جیبمان درآوردیم، جیبی که در کودکی مخصوص آبنباتهایمان بود. که هر شب قبل از خواب، همانطور که موهایمان را روی بالش رها میکنیم، نقشهی عملیات فردا را مرور میکنیم، منطقهای را فتح میکنیم و تکهای را منطقاً واگذار میکنیم، زاده شدیم برای نترسیدن، ما که مانیفست اصل بودنمان را عدهی کمیشنیدند و همانها هم آن را به رسمیت قبول نکردند.. ما دختران رشید شده در دههی نود کشتی گیران کشتیهای غیرآزاد، محصور، ممنوع و پر ریسک، که حریفمان یکی در میان اسرائیل بود، که کناره گرفتن و نگرفتن هر دو به نفعمان نبود، ما دختران صاحب انگشتان ظریف که نوشتن بلد بودیم و تا توانستیم نوشتیم و آدمِ صبوری پیدا نکردیم تا برایش بخانیم، که یاد گرفتیم با صدای بلند و رسا برای خودمان بخانیم و در آخر در انعکاس شیشه بایستیم و برای خودمان کف بزنیم.. ما که بعد از هر "پاییز سردی" یقین کردیم اسکلتمان بتنی ست، که این همه سوز و سرمای وحشتناک و تگرگهای تند را تاب آورده. ما دختران رشید و بالغ که از موش و سوسک ترسیدیم ؛ ولی از شب و مه و سرمای وحشتناک، نه! از خیلی چیزهای دیگر، نه! از خیلی چیزهای دیگر،نه! به وقت دهم آبان هزاروسیصدونودونُه
کشف حجاب از چشممردک روانی به ما آدرس اشتباهی داده. گفت میدون فلان، سرخیابون فلان. سوار اتوبوس شدم رفتم اون سر خیابون هرچی نگاه میکنم هیچ تابلویی نمیبینم. از دونفر پرسیدم گفتن همچی چیزی ندیدیم. خواسم از یه نفر دیگه بپرسم که یه خانوم اومد پرسید فمیدم اونم میخواد بره همونجا. رفتیم اونور میدون باز کسی ندونس و آدرس یه جا دیگه دادن. خانومه زنگ میزد گوشی در دسترس نبود تا بالاخره جواب داد و گفت بیایین رو به رو فلان کوچه😐😐 دوباره کلی راه اومدیم اومدیم اومدیم و باز بیصاحاب شده پیدا نشد. از یه نفر پرسیدیم گف این موتور میبینی کنارش. صحنهای که دیدم دور از تصوراتم بود و پشیمون شدم. برگشتن کلی مسیر پیاده اومدم. 🚶♀️ یعنی اندازه یه ماهی که باشگاه نرفتم پیاده روی کردم. خداروشکر هوا زیاد گرم نبود.
کشف حجاب از چشممن هرغلطی کنم یه ایرادی میگیرن. یا بزارید ساکت بمونم و مدام نگید چته؟ چرا ساکتی. یا وقتی با ذوق براتون حرف میزنم اینجور تخریبم نکنید 🚶♀️
برای حفاظت خودم و جلوگیری از انتشار بیماری کرونا چه کار کنم؟تعداد صفحات : 4